باز در گیسوهایم بالای موتورسایکل

Muska Ehsan  | 

از آنجایی که در ولایت قندهار افغانستان بزرگ شدم، فرق میان هویت خود منحیث یک انسان و جنسیت خود را نمیدانستم. جنسیتم

 همواره معرف من بوده است. خواسته ها و ضروریات من به دلیل جنسیتم محدود بودند. در ۲۰۱۷ هنگامی که سیزده سالم بود، پدرم یک موتور سایکل سیاه رنگ از برند هوندا برای برادرم خرید. برادرم در سایکلش برایم سواری میداد و بعد از چندین سواری، همیشه تمنا می‌کردم که من هم باری راننده جلو باشم تا شادی و مسرت را که برادرم تجربه می‌کرد را تجربه کنم، اما به دلیل وجود محدودیت ها اجتماعی و فرهنگی در افغانستان، از این خواسته بنده بجز رویای بیش باقی نماند. گاه گاهی برادرم من را به دشت های خیلی دور میبرد و در خفا برایم راندن موتور سایکل را می آموزند. من از رعایت انتظارات جامعه که برای ۹۹ درصد دختران سکوت و پیروی از خواسته های دیگران بود، خسته شده بودم. بنابراین، شروع به ملبس کردن خود بشکل یک پسر کردم و شب هنگام -که امن‌ترین وقت بود- برای برادرم سواری میدادم. هر چرخ دنده آنقدر برایم لذت ایجاد می‌کرد که 

توانایی مقایسه آن را با هیچ چیز دیگر در دنیا نداشتم. شیرینی نسیم در گیسو هایم، برایم احساس آزادی میداد. برای اولین بار، تاریکی و آرامش شب ندیمه ام شدند و من بر وجود نور در دل شب دانا شدم. این احساس برایم آزادی این را داد تا دختر بودنم را فراموش کنم. در آن هنگام، من فقط انسانی بودم که زندگی را تجربه می‌کرد. بالاخره جرات راندن در طول روز را پیدا کردم. روزی هنگامی که با موتور سایکلم از کوچه ای گذر می‌کردم، پسر بچه ای که به نظر می رسید ۵ سال دارد، به سویم سنگی پرتاب کرد. درد سنگ در پای راستم، در مقایسه با درد فکر اینکه “حتی یک پسر بچه خردسال نیز از توقعات که جامعه از زنان دارد، آگاه است!” ناچیز بود. من در شوک بودم. کار های بسیار برای انجام شدن بودند. بنابراین، تصمیم گرفتم تا از بهترین سلاح -تحصیل- استفاده  کنم و با پیدا نمودن صدایم و همراهی با میلیون ها خواهران افغانم، در مقابل موانع اجتماعی که حقوق معدنی مان را محدود می‌کنند، مبارزه و ایستادگی کنم. من هر روز با این امید از خواب بیدار میشوم که نه تنها جامعه خود را به یک محیط آرام تبدیل کنم که در آن زنان و مردان با هم کار کرده و از حقوق معدنی خود در راستای پیشرفت کشور استفاده کنند، بلکه به مردم جهان ثابت کنم که ما زنان افغان بیشتر از تصاویر افسرده کننده در صفحات گوگل هستیم. صبح آگست ۲۰۲۱، موبایلم از تماس ها و پیام های پی در پی لرزش می‌کرد. قبل از اینکه موبایلم را چک کنم، متوجه مادرم شدم که با عجله داخل اتاقم شد و در این هنگام بدنم کاملا بی حس شد. صدای از درونم فریاد می‌کشید که طالبان کشور را به چنگ آوردند. بلادرنگ مادرم فریاد زد، “گیتار و نقاشی هایت را پنهان کن! آنها آمده اند.” من تاریخ سیاه ۱۹۹۶ را زندگی میکردم که حتی با خواندن در مورد آن در کتاب های تاریخی قلبم به درد می آمد. سفر ترک وطنم در حالی که تنها دو تکه یادگاری از دوستانم و جوره لباس به تن داشتم، فصلی دردناک از زندگیم بود. هنگامی که از منع شدن دختران از مکتب از سوی طالبان آگاه شدم، بکلی شکسته شدم. این عمل طالبان غیر قابل قبول، غیر قابل هضم، و کاملا نابخشودنی بود. با گذشت زمان و سکوت جهان، این درد عمیق تر شد. زنان افغان که همه سخت کوش، امیدوار، و سرشار از خواب ها بودند، در هراس از دفاع حقوق انسانی خود بودند. پس از ترک کشورم، طاقت صداهای غمگین دوستانم را در تلفن نداشتم که مدام از من میپرسیدند، “دیگر آینده ای هم برایم باقی مانده است؟” از این جهت، تصمیم گرفتم یک برنامه آنلاین را برای دختران افغان تاسیس کنم و آنها را با دیگر جوانان در سراسر جهان وصل کنم. شعار این برنامه “ما همه در این با هم استیم” می باشد و یکی از اهداف این برنامه پخش آگاهی در مورد دختران افغان است. خوشبختانه، امروز ۲۵ تن از دانش آموزان دختر افغان از طریق برنامه من دانش کسب می‌کنند و تعداد این اعضا رو به افزایش است. من میدانم که چرا طالبان خواهان متوقف ساختن ما هستند. دیگر فریب کسی را نخواهیم خورد. اگر خواهان متوقف ساختن من هستید، به این معنی است که از قدرت من حراس دارید- از قدرت یک زن تحصیل کرده. من هنوز تسلیم نشده ام و نخواهم شد. برنده بازی هنوز مشخص نیست!

flower.png
Meet the Author
Meet the Author
Muska Ehsan

(she/her) is an 18-year-old girls' education activist and founder of YouthForYouth Community from Afghanistan. She is a curious and adventurous explorer who captures the world in the eyes of a camera and surrounds herself with historical fiction novels. Muska loves to discuss stoicism with her friends and learn about different religions.